یادگیری در ان ال پی ، به کمک ان ال پی سریع و راحت یاد بگیرید
یادگیری در ان ال پی
یادگیری معمولا به عنوان کسب دانش، مهارت ها و توانایی ها از طریق تجربه کردن یا آموزش دیدن تعریف می شود. اما این نتیجه ی یادگیری است. روند یادگیری چه می شود؟ ما چگونه یاد می گیریم؟یادگیری همیشه با رشد شخصیتی همراه است: ما یاد می گیریم متفاوت رفتار کنیم، متفاوت فکر کنیم و متفاوت احساس کنیم. یادگیری به صورت طبیعی اتفاق می افتد. ما همواره در حال یادگیری هستیم. یادگیری بخشی از سازگار شدن با شرایط متغیر است. اما معمولا ما این سازگار شدن را نوعی یادگیری در نظر نمی گیریم. یادگیری الزاما آموزش دیدن نیست و ممکن است اصلا ارتباطی به آموزش دیدن نداشته باشد. ممکن است ما برخی موضوعات را از طریق آموزش دیدن و موضوعات دیگر را در روند طبیعی کارهایمان بیاموزیم. برای مثال، ممکن است در مدرسه دروس مختلفی به ما آموزش داده شود و در روند کار، ما به این باور برسیم که مهارت مورد نیاز را نداریم، واقعیت این است که بسیاری از مراکز مکان های خیلی خوبی برای یادگیری نیستند.یادگیری الزاما تحصیل هم نیست. تحصیل، نتایج یادگیری را توصیف می کند و معمولا به وسیله امتحان سنجیده می شود. کلمه “education” در انگلیسی، که معادل فارسی آن “تحصیل” است، از کلمه لاتین “educere” به معنی ” استخراج کردن” گرفته شده است. در فرایند تحصیل، معلمان، منابع و توانایی های دانش آموزان را از درون آنها استخراج می کنند و این کار در راستای این پیش فرض NLP است که می گوید: « هرکس منابع مورد نیاز خود را در درون خود دارد و یا می تواند آنها را به دست بیاورد.» این پیش فرض هم به معلم و هم به دانش آموز قدرت بیشتری می دهد.معلم، بدون دانش آموز وجود ندارد. آموزش نمی تواند به عنوان یک فعالیت مجزا وجود داشته باشد. گفتن این جمله که “من درس را آموزش دادم اما دانش آموزان یاد نگرفتند” معنایی ندارد. این جمله در واقع معادل این لطیفه پزشکی است که می گوید: “جراحی موفقیت آمیز بود اما بیمار فوت کرد.” معلم نیز خودش یک یادگیرنده است، اگرچه آنچه او یاد می گیرد با آنچه دانش آموزش یاد می گیرد متفاوت است.بسیاری از اوقات، تصور ما از تحصیل این است که معلم، دانش را در یک ظرف خالی یعنی همان دانش آموز میریزد. این تحصیل نیست، بلکه تزریق دانش است. این پیش فرض، معلم را به معنای واقعی کلمه تحلیل می برد و دانش آموزان را وابسته بار می آورد و آنها را نسبت به دانش شان متکبر و مغرور می کند. امتحانات می توانند “پرخوری روانی آموزشی” ایجاد کنند به این صورت که دانش آموز قبل از امتحان به سرعت مطالب را وارد ذهن خود می کند (مانند غذاخوردن سریع در بیماری پرخوری روانی) و سپس آنها را در زمان مناسب از ذهن خود بیرون می ریزد (مانند بالا آوردن غذا در پرخوری روانی) تا برای وعده بعدی جا باز کند.
سطوح یادگیری
یادگیری طبیعی را می توان به چهار مرحله اصلی تقسیم کرد:
ناتوانی ناخودآگاه:
شما مطلبی را نمی دانید و نمی دانید که آن را نمی دانید. به فعالیتی که اکنون آن را به خوبی انجام می دهید فکر کنید. مثل مطالعه کردن، ورزش کردن یا رانندگی کردن. زمانی بود که شما هیچ چیز در مورد آن نمی دانستید. شما حتی از آن آگاه نبودید.
ناتوانی آگاهانه:
اکنون شما آن مهارت را تمرین می کنید، اما خیلی خوب نمی توانید آن را انجام دهید. البته در این مرحله سریع یاد می گیرید زیرا هر چه کمتر بدانید، فضا برای پیشرفت بیشتر است. در این مرحله نتایج بزرگی به دست می آورید.
توانایی آگاهانه:
در اینجا شما توانایی را دارید اما این توانایی هنوز منسجم نیست و به عادت تبدیل نشده است. برای انجام آن باید تمرکز کنید. این مرحله رضایت بخش یادگیری است اما پیشرفت در آن سخت تر است. هرچه شما بهتر باشید، برای دستیابی به یک پیشرفت قابل توجه باید بیشتر تلاش کنید.-
توانایی ناخودآگاه:
اکنون مهارت شما به عادت تبدیل شده و خود به خود انجام می شود. نیازی نیست که به آن فکر کنید. هدف یادگیری همین است: اینکه تا حد ممکن، آن مهارت را درمحدوده توانایی ناخودآگاه قرار دهد به طوری که ضمیر خودآگاه شما آزاد باشد تا کار دیگری انجام دهد، مثل صحبت کردن با مسافران و گوش دادن به موسیقی در هنگام رانندگی.
این مسیر یادگیری طبیعی است، اما به نظر من یک مرحله دیگر نیز وجود دارد
پیشنهاد ویژه ما:
استادی:
استادی از توانایی ناخودآگاه فراتر است زیرا یک بعد زیبایی شناسی نیز دارد.این توانایی نه تنها موثر است، بلکه زیبا نیز هست. وقتی به استادی برسید، دیگر نیازی به تلاش کردن نیست.
همه چیز در یک جریان پیوسته در کنار هم قرار می گیرد و شما وارد «حالت غرق شدگی» می شوید. رسیدن به این مرحله نیازمند زمان و تلاش است، اما نتایج آن معجزه آساست. شما متوجه می شوید که در چه زمانی در حال نگاه کردن به یک استاد هستید زیرا با اینکه ممکن است نتوانید تک تک جنبه های مهارت او را تحسین کنید، او طوری عمل می کند که آن کار، ساده به نظر می رسد.یادگیری در هر مرحله ای زمان می برد. آموزش هر مهارت ارزشمند در حد رسیدن به توانایی آگاهانه، حدود 1000 ساعت زمان می برد. رسیدن به توانایی ناخودآگاه حدود 5000 ساعت زمان می برد و رسیدن به استادی حدود 25000 ساعت زمان می برد.دو میانبر در مسیر یادگیری وجود دارد.
اولین میانبر، آموزش خوب است. معلم خوب انگیزه شما را بالا نگه می دارد، کار را به بخش های جذاب تقسیم می کند، مجموعه ای پیوسته از موفقیت های کوچک را به شما ارائه می دهد، شما را در حالت آموزشی خوبی قرار می دهد و کنجکاوی فکری شما درباره موضوع را ارضا می کند. همچنین معلمان خودشان در آن موضوع مهارت دارند، بنابراین الگوی خوبی برای شما می شوند و بدین ترتیب به یادگیری شما شتاب می دهند. آنها نه تنها به شما دانش را عرضه می کنند، بلکه استراتژی خوبی برای یادگیری آن دانش را نیز ارائه می دهند.
دومین میانبر، یادگیری شتاب گرفته است. در یادگیری شتاب گرفته ما از مرحله یک (ناتوانی ناخودآگاه) مستقیما به مرحله چهار (توانایی ناخودآگاه) می رویم و مراحل آگاهانه را دور می زنیم.
مدل برداری NLP یکی از روش های یادگیری شتاب گرفته است.
منطقه یادگیری هنگامی که شما در حال یادگیری ایده ها یا رفتارهای جدید هستید، به دو خطر احتمالی باید توجه کنید:
1- زمانی که کاملا گیر افتاده اید و نمی دانید پس از آن چه کاری باید انجام دهید. ممکن است احساس اضطراب یا درماندگی کنید. شما در «منطقه اضطراب» قرار دارید که در آن، میزان دشواری ای که برای آن کار در نظر گرفته اید، بیشتر از منابعی که در اختیار دارید به نظر می رسد.متوقف شوید!از لحاظ ذهنی یک گام به عقب باز گردید. نفس عمیقی بکشید و فکر کنید که پس از آن می خواهید چه کاری انجام دهید. چه منابعی نیاز دارید؟ اطلاعات بیشتر؟ کسی که از او سوال کنید؟ یک زنگ تفریح کامل؟اتاق تشک پوش؟
2- زمانی که کار بسیار آسان به نظر می رسد و شما به راحتی می توانید آن کار را انجامدهید ذهن شما به اندازه کافی به کار گرفته نمی شود. ممکن است احساس کسالت یا بیکاری کنید. شما در «منطقه بطالت» قرار گرفته اید. در اینجا منابعی که در اختیار دارید بسیار بیشتر از دشواری در نظر گرفته شده برای کار به نظر می رسد.متوقف شوید!از لحاظ ذهنی یک گام به عقب برگردید، نفس عمیقی بکشید و سپس تصمیم بگیرید که چه کاری انجام دهید. شاید بتوانید برای خودتان اهداف بزرگتری ایجاد کنید که ذهن شما را بیشتر به کار بگیرد. شاید به یک زنگ تفریح احتیاج داشته باشید یا شاید اصلا نیاز ندارید که آن مهارت را یاد بگیرید.
منطقه یادگیری هنگامی است که دشواری تصور شده آن کار با منابع تصور شده ما همخوانی دارد.منطقه اضطراب هنگامی است که دشواری تصور شده آن کار بسیار بیشتر از منابع تصور شده ماست.منطقه کسالت یا بطالت هنگامی است که منابع تصور شده ما بسیار بیشتر از دشواری تصور شده آن کار است.هنگامی که احساس هشیاری و کنجکاوی می کنید و هنگامی که می توانید خود را به گونه ای مدیریت کنید که از منطقه اضطراب و منطقه بطالت دوری کنید، آنگاه یادگیری ثمربخش و لذت بخش خواهد بود.مهمترین چیزی که در هنگام یادگیری باید از آن آگاه باشید، حالت روحی تان است.
یادگیری ساده و مولد
یادگیری ساده یادگیری دو نوع اصلی دارد:
نوع اول یادگیری، یادگیری ساده است که گاهی اوقات یادگیری تک حلقه ای نامیده می شود. در اینجا بین آنچه شما می دانید و آنچه می خواهید بدانید شکافی وجود دارد و شما برای از بین بردن این شکاف اقدام می کنید. نتیجه این کار بازخوردی است که به افزایش دانش یا مهارت منجر می شود. باز خورد به شما نشان مي دهد که آیا در حال نزدیک شدن به هدفتان هستید یا خیر. اگر اقداماتتان شما را به هدفتان، یعنی به از بین بردن شکاف نزدیک تر می کند، آنگاه آن اقدام را بیشتر انجام می دهید. اگر این اقدامات شکاف را بیشتر می کنند، آنها را کمتر انجام می دهید. حداقل از لحاظ نظری اینگونه است. عجیب است که بسیاری از اوقات ما تصور می کنیم که باید همان اقدامات را بیشتر انجام دهیم!)یادگیری ساده و حل مساله، درون مرزهای تصورات و باورهای ما درباره آنچه ممکن و ضروری است، اتفاق می افتد. برای مثال، مردی ممکن است دائما احساس سردرد کند و به دکتر مراجعه نماید. دکتر برای او مسکن تجویز می کند. مرد با خوشحالی به خانه می رود و هروقت که احساس سردرد می کند مسکن مصرف می کند. مشکل ساده، راه حل ساده. یک مثال از دنیای تجارت می تواند درمورد سازمانی باشد که قصداحداث سریع یک کارخانه پیشرفته تر را دارد. آنها چند احتمال را در نظر می گیرند و مقرون به صرفه ترین را انتخاب می کنند. شش ماه بعد، کارخانه ساخته می شود و با تمام ظرفیت خود کار می کند. مشکل ساده، راه حل ساده.
پیشنهاد ویژه ما:
یادگیری مولد نوع دیگر یادگیری، یادگیری مولد یا یادگیری دو حلقه ای است.یادگیری مولد، باورها و تصورات ما درباره مساله را وارد حلقه بازخورد می کند. بازخورد حاصل از اقدامات ما باعث می شود که ما تصورات خود را زیر سوال ببریم. در مثال قبلی، مرد ممکن است از خود سوال کند که چرا دائما سردرد می گیرد؟ او ممکن است متوجه شود که باید سبک زندگی یا رژیم غذایی خود را تغییر دهد. او همچنین ممکن است به این فکر کند که به جای متکی بودن به پزشک برای حل کردن تمام مشکلات جسمی اش، خودش مسوولیت سلامتی اش را بر عهده بگیرد. سازمان تجاری ممکن است از خود سوال کند که آیا سرمایه گذاری در تجهیزات جدید برای محصولی که پس از یک سال احتمال دارد قدیمی شود، ارزش دارد یا نه؟ آنها ممکن است از خود سوال کنند که آیا در بازار درستی قرار گرفته اند یا خیر و به جای اینکه تصور کنند که می توانند به انجام آنچه همیشه انجام داده اند ادامه دهند، به تولید محصولات دیگر فکر کنند.
اساسی ترین سوالاتی که در یادگیری دو حلقه ای باید بپرسید عبارتند از:
– تصورات من درباره این مساله کدامند؟
– به چه روش دیگری می توانم درباره آن فکر کنم؟
– تصورات من چگونه می توانند به شکل گیری مشکل کمک کنند؟
– چه طور شد که این وضعیت ادامه پیدا کرد؟
سطوح عصب شناختی
یک مدل دیگر که به فکر کردن راجع به یادگیری و تغییر کمک می کند، توسط رابرت دیلتز و با اقتباس از آثار گرگوری بیتسون تدوین شده است. این مدل، «سطوح عصب شناختی» نام دارد و به طور گسترده ای در تفکر NLP مورد استفاده قرار گرفته است. این سطوح عبارتند از:
1- محیط: کجا و چه وقت محیط عبارت است از مکان، زمان و افراد حاضر. شما برای این موضوعات محدوده تعیین می کنید. شما ممکن است فقط در شرایط خاص یا همراه با اشخاص خاص موفق شوید، یعنی «در زمان درست، در مکان درست قرار گرفته باشید».
2- رفتار: چه کاریرفتار آن کاری است که ما انجام می دهیم. در اصطلاح NLP، رفتار علاوه بر کارها، تفکرات ما را نیز در بر می گیرد. گاهی اوقات تغییر رفتار دشوار است زیرا رفتار ما ارتباط نزدیکی با سطوح دیگر دارد. شما رفتار را از دنیای بیرون می بینید.
3- توانایی: چگونهتوانایی همان مهارت است، یعنی رفتاری که منسجم، ناخودآگاه و عادت گونه است. این سطح شامل استراتژی های تفکر و مهارت های فیزیکی می شود. توانایی در سطح سازمانی به صورت فرایندها و رویه های تجاری بروز پیدا می کند. توانایی فقط از طریق نتیجه حاصل از آن آشکار می شود.
4- باورها و ارزش ها: چراباورها اصولی هستند که اعمال ما را هدایت می کنند. باورهای ما الزاما آنچه که می گوییم نیستند، بلکه آن چیزی هستند که به آنها عمل می کنیم. باورها به آنچه ما انجام می دهیم معنا می بخشند. ارزش ها، علت انجام کارهای ما هستند. آنها چیزهایی هستند که برای ما مهم اند، مثل سلامتی، ثروت، خوشبختی و عشق. در سطح سازمانی، شرکت ها اصولی دارند که به آنها عمل می کنند و ارزش هایی دارند که آنها را حفظ می کنند. آنها بخشی از فرهنگ شرکت هستند. باورها و ارزش ها به صورت مجوزعمل یا ممنوعیت برای چگونگی انجام کارهای ما هستند و به این ترتیب زندگی ما را هدایت می کنند.
5- هویت: چه کسی هویت احساس شما نسبت به خودتان است، یعنی همان باورها و ارزش های اصلی شما که خود شما و رسالت شما در زندگی را تعریف می کنند. هویت در طول زندگی ساخته می شود و بسیار انعطاف پذیر است. ما خودمان را به وسیله رفتارها، مهارت ها، باورها و ارزش هایمان نشان می دهیم، اما ما چیزی بیشتر از همه اینها یا هریک از اینها هستیم. در تجارت، هویت سازمانی همان فرهنگ شرکت است. هویت از تعامل بین سایر سطوح حاصل می شود.6- فراتر از هویت: دنیای معنویاین عرصه اخلاق، دین و معنویت است، یعنی جایگاه شما در جهان هستی. در مورد شرکت ها، این مورد به معنای دیدگاه شرکت است و اینکه آن شرکت چگونه به جامعه و سایر سازمان ها مرتبط می شود
دیدگاهتان را بنویسید