داستان قلمرو مرغابیها
داشتم از بالا به اجتماع مرغابیها نگاه میکردم، اینکه اینها واقعا پرنده هستند یا مرغ؟
با خودم میگفتم اینها اگراشتباه نکنم موجودات بلاتکلیفی هستند. خوش به حال مرغها لااقل تکلیف خودشان با خودشان روشن هست، اما امان ازموجودات بلاتکلیف، تااینکه فکری بسرم زد گفتم حالا که تکلیف اینها باخودشان روشن نیست بگذار کمی ارتفاع کم کنم و وارد قلمرو اینها بشوم دست کم چیزی که عایدم میشود این است که باخاصیت لیدری خود اوج گرفتن را به اینها یاد میدهم، با این فکر ارتفاع را کم کردم ودیدم چه قلمرو عجیبی دارند این مرغابیها اصلا اهل تحقیق نیستند کلا غریبه باشی حسابی تحویلت میگرند و نمی پرسندکه کی هستی؟قلمرو اینها با وجود بزرگ بودنش خالی ازصنعت،تولید و ابتکار هست گویی استقبال از غریبه ها و بی فکری در مورد اونها زمینه جولان هر شخصی را فراهم می نماید کمی دور زدم تا به آنها نزدیک نشده بودم خیلی برایشان عزیز بودم
اماتا نزدیک شدم دیدم مرغابی ها نگاه به ابهتم میکنن و فقط تشویقم میکنند.
دریغ از اینکه خود بخواهند ابهتی کسب کنن، و جالبتر اینکه تاسرم را بر میگرداندم نقشه میکشیدن که این پرنده نیست چون شبیه ماها نیست این پرنده نیست این تمام قوانین ما را زیر سوال برده است چگونه جواب خدا را میدهد وقتی از ابرها بلندتر پرواز میکند؟
واای این چه حرفیه که بما میگوید شما باید قدر پرهای خودتان رابدانید.
فرق من وشماچیست؟ مگه یک پرنده اینقدر بی رحم نسبت به خودش و دیگران میشود؟راستش دید اولم نسبت به این پرنده ها عوض شده بود، اول میخواستم اینها را حمایت کنم ولی بعدا داستان را یک جور دیگر دیدم وفهمیدم در بین خود مرغابی ها افرادی بنام مدیر وجود داردکه دلشان خوش هست که بسیار متفاوت هستند ولی من تفاوتی ندیدم حالا تبعیض رابگو بازیه چیزی،شایسته سالاری بس که نادیده گرفته شده بود شایسته هم به داشته هایشان بی تفاوت شده بودند،بعضی ها هم پریده بودند و رفته بودند به هرحال ماندم جایگاه من کجاست؟ من چه کاری باید بکنم من آخه عقابم من قدرتمندم…تا اینکه فهمیدم من رسالتی دارم و آن لیدری من است.
گاهی باید مسولیت خودمان را بارها و بارها بخودمان متذکر شویم و من اینکار را کردم ازهمان لحظه نه از فردا نه ازشنبه، سراغ مرغابی ها رفتم تا اوج گرفتن رابه آنها یاد بدهم،ولی تلاشم فایده ایی نداشت آنها بیشتر از من فاصله میگرفتن و بعضا آموزه هایم برایشان مهم نبود
ابهتم را دوست داشتن کله هایشان را به نشانه ی تفهمیم تکان میدادند ولی تفهیمی در کار نبود، تغییری احساس نمیشد
نگرانتر شدم وگشتم وگشتم تا دلیل را بیابم، مدتها طول کشید تا بدانم علت تغییر نکردن هاکجاست؟
آری فهمیده بودم در قلمرو مرغابی ها مدیران تصمیم گرفته بودند مدرک سالاری راه بیاندازند تا خودشان را از این طریق وارد مراکزی بکنند که خودشان درست کردند و از این طریق به خودشان وجه بدهند وتنها چیزی که برایشان مهم نبود اوج گرفتن بود اصلا اوج کجا و مرغابی کجا؟
جالب اینجاست درآن فضای محدود پرواز خود مسابقه هم میگذارند که نفراول و آخر آنهم از قبل معلوم هست و جایزه هم میدهند و بعد سمینار آسیب شناسی پرواز هم میگذارند وکلی موز و آبمیوه هم میخورند و در نهایت فقط آن گواهی پایان دوره را میگیرند و در رزومه خود بعنوان افتخار یاد میکنند و هر روز مرا ناراحت آن بالهایی میکنند که بعلت بی توجهی به اونها هرآن فرسوده میشوند و میریزند باخودم گفتم راه حل کجاست؟ راه حل در بستر اولیه مرغابی هاست ،تصمیم گرفتم اوج بگیریم قلمرو مرغابی ها را زیرورو کنم
این توان را داشتم اما اما این راه حل منطقی نبود
همگام سازی را با آنها شروع کردم روحیه آنها را درک کردم به عقایدشان احترام گذاشتم و…..من موفق شدم موفق شدم عده ایی آماده برای اوج بودن اما یک کار به ظاهر کوچک اما بسیار بزرگ را نداسته بودیم آنها اسم گزاری نکرده بودند آنها اسم عقاب را انتخاب کردند براساس این انتخاب هویت عقاب گرفتن ،وآنها عقاب شدن ،عقاب شدن با یک انتخاب آغاز میشود و کیفیت پرواز تنها به تمرین تو بستگی دارد و تمرین ازتو هر روز تیزپروازی را به وجود میاورد،اما چه میشود کرد وقتی عقابها جوانن، چه میشود کرد وقتی عقابها کمتر هستند،
واای ازشهری که برعقابها، مرغابی ها مدیریت کنند، واین مهم در قلمرو مرغابی ها ایجادشد عقابهای جوان نیاز به تمرین داشتند ولی فضای تمرین از آنها گرفته شده بود،تا درسی دیگر را آموختیم ،عقابها باید درحرفهایشان دیده شوند وگرنه مرغابی ها بانیش خندهای خود تمسخر را آغاز میکنند،به عقابها یاد دادم برای یاد دادن به مرغابی ها بگذارید آنها بسمت شما بیاییند چون عده ایی درخواب هستند وحضور شما بیدارشان میکند و عده ایی دیگر خودشان را بخواب زده اند که هیچوقت بیدار نمیشوند با این حال بعد از مدتها به این نتیجه رسیدیم تغییر اجباری نیست،و قلمرو مرغابی ها جای عقابها نیست،و ما قلمرو مرغابی ها را ترک کردیم تا در میان عقابها با خاصیت لیدری خود آسمانها را بشکافیم واز هرلحظه خودخاطره سازی کنیم تا درکتابها مرغابی ها از ما بعنوان اسطوره های دست نیافتنی یاد شود و بعدها مرغابی ها کنگره هایی بگذارند تا مدیران لوح سپاسی بگیرند و کارکنان مرغابی پک پذیرایی دریافت نموده ازمزایای یک روز اضافه
کاری برخوردار شوند و بعدها در فیش های خود مطابقت بدهند که علت هزارتومان اضافی همکارش به چه چیزی مربوط میشود
نتیجه اخلاقی از این داستان:
1.فرصت ها در اکثر مواقع بسمت ما می آیند مثل عقاب به قلمرو مرغابی ها
2. مرغابی بودن تنها یک انتخاب هست که در بیشتر مواقع برایمان انتخاب شده و قرار نیست ما مرغابی بمانیم.
3.جوامع درحال توسعه یا میل به توسعه به لیدر نیاز دارند تا یک مدیر
4،ارتباط موثر عقاب ،مرغابی ها را تحت تاثیر قرار داد و اصول ارتباطی از مهارتهای بالای رهبریست.
5.دام ادراکی در بین جوامع با افکار بسته آنها را با مسایل پیش پا افتاده درگیر میکند
6.پردازش به جاذبه های اولویت های چندم، قدرت تشخیص را از انسانها گرفته و حاشیه سازی را نشانه میرود.
7.تظاهر به تغییر خود فریبی بزرگی هست که تبعات آن بسی بزرگتر از نادانی میباشد که هیچ آموزشی ندیده باشد.
دیدگاهتان را بنویسید