ان ال پی NLP چیست؟
آیا میشود را در یک پکیج آموزشی آنهم با نگرشی غیر فلسفی فروخت؟ آیا تا به حال کاری را آنقدر اثر بخش و گیرا انجام داده اید که نفس خودتان هم بند بیاید؟آیا تا به حال از کاری که انجام داده اید آنقدر خوشحال بوده اید که خودتان هم تعجب کنید چگونه آن را انجام داده اید؟ اِن اِل پی به شما میگوید، چگونه موفقیت های خود را درک و مدلی از آن ها ارائه کنید. بدین ترتیب ، می توانید لحظات شاد خود را افزایش دهید. در واقع ، اِن اِل پی (NLP ) نبوغ شما را کشف و آشکار میکند. به عبارت دقیق تر ، اِن اِل پی (NLP ) به شما کمک می کند تا در هر کاری ، بهترین باشید . اِن اِل پی (NLP ) یک مهارت عملی است و نتایجی را در پی دارد که همه ما در این جهان حقیقتاً خواستار آن هستیم. در این میان ، ارزش هایی را نیز برای سایر افراد حاضر در این فرایند می آفریند. اِن اِل پی (NLP ) به مطالعه موضوعاتی می پردازد که بین بهترین بودن و عادی بودن ، تفاوت ایجاد می کند. من احمد نوری مدرس NLP قصد دارم به موضوع کلی ان ال پی NLP چیست بپردازم پس تا انتهای مقاله با من همراه باشید.
نکته مهم: بندلر و گریندر قصد نداشتند مکتب جدیدی از درمان را آغاز کنند، در واقع ، هدف آنها این بود که الگو های مورد استفاده توسط درمانگر های برجسته را کشف نموده و بعد ، این اطلاعات را در اختیار سایرین قرار دهند.
آنها خود را در گیر نظریه ها نکردند ؛ بلکه مدل هایی از درمان های موفق را ارائه دادند که هم سودمند بود و هم قابل انتقال به دیگران .
بعد از ارائه نخستین مدل ها ، اِن اِل پی (NLP ) در دو جهت مکمل رشد یافت. در یک سو ، به صورت فرایندی که الگو های بهترین بودن در زمینه های مختلف را کشف می کرد و در سوی دیگر ، به صورت شیوه های اثر بخش تفکر و برقراری ارتباط که افراد برجسته از آن ها استفاده می کنند . می توان این الگو ها و مهارت ها را به تنهایی به کار گرفت و به بازخورد هایی در رابطه با فرایند مدل سازی دست یافت و بدین طریق ، این فرایند را قدرتمند تر ساخت . در سال 1977 ، جان و ریچارد سمینار های بسیار موفقی را در سراسر آمریکا برای عموم برگزار کردند . اِن اِل پی به سرعت رشد می کرد ؛ تا آن زمان بیش از صد هزار آمریکایی در زمینه اِن اِل پی آموزش دیده بودند .
اسم گذاریNLP
در بهار 1976 ، جان و ریچارد در یک کلبه چوبی در ارتفاعات تپه ای در سانتاکروز با یکدیگر زندگی میکردند . یک روز آنها همه نظریه ها و کشفیات خود را با هم به اشتراک گذاشتند . بعد از 36 ساعت بحث و گفتگوی مستمر ، کمی استراحت کردند و در نهایت این سوال را از خود پرسیدند ، «بالاخره چه اسمی برای آن انتخاب کنیم؟»
«برنامه ریزی عصبی زبانی » ، عبارت قلمبه سلمبه ای که سه ایده ساده را در خود جای داده بود . بخش «عصبی» این عبارت حاکی از آن است که همه رفتار های ما بر خواسته از فرایند های عصب شناختی ، بینایی ، شنوایی ، بویایی ،چشایی ، لامسه ، و احساسات ماست . ما این جهان را از طریق حواس پنچ گانه خود تجربه می کنیم ؛ یعنی اطلاعات را «درک» نموده و بعد ، بر اساس آنها رفتار می کنیم . عصب شناسی ما نه تنها فرایند های فکری پنهان ، بلکه واکنش های فیزیولوژیکی آشکار ما در برابر اندیشه ها و رویداد ها را نیز شامل می شود. در حقیقت ، یکی دیگری را در سطح جسمانی نمایان می سازد . جسم و روح واحد جدایی ناپذیری به نام بشر را تشکیل می دهند.
بخش «زبانی»این عبارت نیز حاکی از آن است که ما از زبان استفاده می کنیم تا به تفکرات و رفتار خود دستور دهیم با دیگران ارتباط برقرار نماید. بخش
«برنامه ریزی» نیز به شیوه هایی اشاره دارد که از آنها برای ساماندهی اندیشه ها و عملکرد خود استفاده کرده تا در نهایت به نتایجی دست یابیم .
اِن اِل پی به ساختار تجربیات ذهنی انسان می پردازد ؛ اینکه ، چگونه دیده ها ، شنیده ها ، و احساسات مان را ساماندهی می کنیم . یا چگونه دنیای پیرامون خود را از طریق حواس مان ویرایش و فیلتر می نماییم . اِن اِل پی همچنین بررسی می کند که ما چگونه جهان را با استفاده از زبان خود شرح داده و چگونه به صورت دانسته و ندانسته رفتار می کنیم تا به نتایجی دست یابیم.
نقشه ها و فیلتر ها
دنیا به هر صورتی که باشد ، برای کشف آن از حواس خود استفاده می کنیم . جهان هستی بیکرانی از تاثیر گذاری های حسی است و ما تنها می توانیم بخش بسیار کوچکی از آن را درک کنیم ، که البته همین بخش کوچک نیز بعد ها به وسیله تجربیات ، فرهنگ ، زبان ، اعتقادات و باور ها ، ارزش ها ، علایق و فرضیات خاص هر فرد فیلتر می شود . هر شخص در واقعیت منحصر به فردی زندگی می کند که خود با تاثیر گذاری های حسی و تجربیات فردی خود در زندگی ساخته است. همچنین ، رفتار های هر شخص بر اساس درک او از مدل دنیای خود اوست.
جهان آنقدر عظیم و با شکوه است که ابتدا باید آن را ساده کنیم تا بتوانیم به آن معنا ببخشیم . کاری که ما انجام می دهیم ، تقریباً شبیه نقشه کشیدن است ؛ در واقع ، با نقشه کشیدن است که می توانیم دنیای پیرامون خود را درک کنیم. نقشه ها انتخابی هستند ، همانطور که برخی اطلاعات را در اختیار ما قرار می دهند ، برخی دیگر را نیز از قلم می اندازند . نقشه ها برای کشف سر زمین ها بسیار ارزشمند هستند. نوع نقشه ای که فرد ترسیم می کند ، به آنچه به آن توجه میکند و مقصدی که برای خود در نظر می گیرد ، وابسته است .
نقشه سر زمینی نیست که آن را توصیف کند ، ما به آن جنبه هایی از جهان توجه می کنیم که به آن ها علاقه داریم و بقیه را نادیده می گیریم . جهان همواره شکوهمند تر از تصورات ما از آن است . فیلتر هایی که فرد در ادراک خود به کار می گمارد ، نوع جهانی را که در آن زندگی می کند ، تعیین می نماید . روزی پیکاسو با مرد ناشناسی برخورد کرد غریبه از او پرسید ، چرا اشیا و انسان ها را همانطور که واقعاً هستند ، نقاشی نمی کند.
پیکاسو که هاج و واج مانده بود گفت ، «منظور شما را نمیفهمم»
مرد نقاشی همسرش را کشید و گفت ، «نگاه کن ، این طوری نقاشی کن . زن من واقعا این شکلی است».
پیکاسو با تردید نگاهی به نقاشی کرد و گفت ، «اما این زن خیلی معمولی و کمی بی روح است».
یک هنرمند ، یک چوب بر و یک گیاه شناس ، هر یک تجربیات بسیار متفاوتی در مورد یک چوب دارند و هرکدام به موارد خاصی توجه می کنند .اگر در دنیا به دنبال بهترین ها باشید ،بهترین ها را به دست می آورید و اگر به دنبال مشکلات باشید ، با مشکلات مواجه می شوید .
علایق ، ادارک ها و باور های کوته بینانه ، دنیا را حقیر ، قابل پیش بینی و ملالت آور می سازند ، اما می توان همین دنیا را با شکوه و هیجان انگیز کرد . خود دنیا تغییری نمی کند ، بلکه فیلتر هایی که از طریق آنها دنیا را درک می کنیم ، متفاوت خواهد شد .
فیلتر های طبیعی ، سودمند و ضروری متعددی در اختیار بشر قرار دارد. زبان ، خود یک فیلتر است . زبان ، نقشه ای از تفکرات و تجربیات ماست که بسیار متفاوت از دنیای واقعی است واژه «زیبایی»برای شما به چه معناست ؟ بدون شک ، خاطره ها ، تجربه ها ، تصویر ها ، و صدا های ذهنی و احساسات
شما این امکان را میسر می سازد تا این واژه را درک کنید . بنابر این ، هر شخصی با خاطره ها و تجربیات خاص خود به شیوه ای به این واژه فکر می کند . چه کسی درست می گوید ؟ همه ، البته هرکس در واقعیت خودش این واژه تجربه ای که آن را توصیف می کند نیست ، با وجود این ، باز هم بسیاری بر این عقیده اند که نقشه ، همان سر زمین است.
باور های ما نیز نوعی فیلتر هستند. با این باور هاست که رفتار های خاصی را از خود نشان داده و برخی موارد را به قیمت نادیده گرفتن برخی دیگر ، مورد توجه قرار می دهیم . اِن اِل پی شیوه ای از تفکر را در مورد فرد و جهان پیرامون او پیشنهاد می دهد ، که خود یک فیلتر است . برای بکارگیری اِن اِل پی نیازی نیست باور ها و ارزش های خود را تغییر دهید ، بلکه تنها باید کنجکاو و برای آزمایش کردن آماده باشید . همه تعمیم دادن هایی که در مورد افراد انجام می شود ، دروغ است ؛ چرا که هر کسی شخصیت منحصر به فرد خود را دارد . بنابراین ، نمی توان گفت که اِن اِل پی در همه موارد نتیجه بخش است . اِن اِل پی یک مدل است و مدل ها باید سودمند باشند . ایده های ساده ای در اِن اِل پی وجود دارد که بسیار مفیدند . از شما می خواهم طوری رفتار کنید که گویی همه این ایده ها نتیجه بخش هستند . همچنین به تفاوت هایی که هریک از این ایده ها به وجود می آورند ، توجه نمایید . با تغییر دادن فیلتر های خود می توانید دنیای پیرامون خود را نیز تغییر دهید .
برخی از فیلتر های اِن اِل پی را چهارچوب های رفتاری می نامند . این چهاچوب ها عبارتند از شیوه های تفکر در مورد نحوه عملکرد افراد . این فیلتر بیشتر نتیجه گراست تا مسئله گرا و این یعنی پی بردن به خواسته ها و منابع در اختیار افراد و به کارگیری این منابع برای دستیابی به اهداف فیلتر مسئله گرا را اغلب «چهارچوب سرزنش » می نامند و این یعنی تحلیل مفصل اشتباهات . در این چهاچوب سوالاتی از این قبیل پرسیده می شود : چرا من با چنین مشکلی مواجه هستم ؟این مشکل چه محدودیت هایی را برای من ایجاد کرده است ؟ این مشکل تقصیر کیست ؟ با پرسیدن این سوالات ، نه تنها به نتیجه ای دست نمی یابید ، بلکه حتی ممکن است ناراحت تر از قبل شده و در نهایت نتوانید مشکل را حل کنید.
دومین چهارچوب ، پرسیدن سوالاتی است که به چگونه ها می پردازد نه چرا ها . با پرسیدن «چگونه» به ساختار مسئله پی می برید، اما با پرسیدن «چرا» ، تنها با بهانه تراشی مواجه شده و نمی توانید چیزی را تغییر دهید .
سومین چهارچوب ، باز خورد در برابر شکست است . چیزی به نام شکست وجود ندارد ، تنها ممکن است نتایج مورد قبول واقع نشوند . می توان از این نتایج به عنوان باز خورد ، اصلاحات سودمند یا فرصت های بسیار مناسبی استفاده کنید تا به آنچه متوجه آن نبودید ، پی ببرید . شکست ، تنها شیوه ای برای توصیف نتیجه ای است که خواستار آن نبودید . می توان از نتایج بدست آمده برای دوباره جهت دادن به تلاش های خود استفاده کرد . بازخورد ، هدف را همواره در ذهن شما زنده نگاه می دارد . شکست یک بن بست است . این دو کلمه گرچه شباهت بسیاری به یکدیگر دارند ، اما بیانگر دو شیوه کاملاً متفاوت از تفکر می باشند .
چهارمین چهارچوب این است که احتمالات را در نظر بگیریم ، نه ضروریات را . این چهارچوب نیز به نوعی ایجاد تغییر در موضوع اصلی است . به توانایی ها و گزینه هایی که در اختیار دارید فکر کنید ، نه به محدودیت های وضعیتی که در آن قرار گرفته اید . اغلب ، موانع آنقدر ها هم که به نظر می رسند ، رعب انگیز نیستند .
در نهایت ، اِن اِل پی ، رویکرد کنجکاوی و شیفتگی را می پذیرد ، نه رویکردی که مبتنی بر ارائه فرضیات است . این یک ایده بسیار ساده است که البته پیامد های بسیار محسوسی در پی دارد . کودکان مطالب را با سرعت بسیار زیادی فرا میگیرند ، چرا که بسیار کنجکاو هستند . آنها نمی دانند و می دانند که نمی دانند ، بنابراین هرگز نگران این مسئله نیستند که اگر سوالی بپرسند ، دیگران آنها را احمق تصور کنند . روزگاری همه « می دانستند » که زمین به دور خورشید می چرخد ، اما اینکه یک شی ء سنگین تر از هوا نمی تواند پرواز کند ، اما می تواند یک مایل را در کمتر از چهار دقیقه به سرعت پشت سر بگذارد ، از حیث فیزیولوژیکی امکان پذیر نبود . تغییر تنها چیزی است که همیشگی است .
دیگر اینکه ، همه ما از منابع درونی برخوردار بوده یا می توانیم این منابع را به وجود آورده و از آنها برای رسیدن به اهداف خود استفاده کنیم . اگر به شیوه ای عمل کنید که گویی صحیح تر از زمانی است که عکس آن عمل می کردید ، آنگاه به موفقیت دست خواهید یافت .
یادگیری ،یادگیری زدایی و باز آموزی
گرچه به طور آگاهانه تنها می توانیم بخش بسیار کوچکی از اطلاعات ارسال شده از سوی دنیای پیرامون خود را درک کنیم ، اما بی آنکه بدانیم ، به بخش زیادی از این اطلاعات توجه کرده و به آن ها پاسخ می دهیم . ذهن خود آگاه ما بسیار محدود است و به طور همزمان تنها می تواند حداکثر به 7 متغیر یا 7 قطعه توجه کند .
این مسئله در سال 1956 توسط یک روان شناس آمریکایی به نام جرج میلر در نشریه ای با عنوان «اعجاز 2±7، مطرح شد . این تعداد از اطلاعات اندازه معین و ثابتی نداشته و می تواند مربوط به هر چیزی ، از رانندگی گرفته تا نگاه کردن به آینه جلو باشد. یکی از شیوه های یادگیری این گونه است که ابتدا به طور خود آگاه بر قطعه های کوچک رفتار تسلط یافته ، بعد آن ها را در بخش های بزرگتری با یکدیگر ترکیب کنیم ، بدین طریق آن ها تبدیل به عادت و ناخودآگاه می شوند. ما عادت ها را به وجود می آوریم ، به همین دلیل از این اختیار برخورداریم تا به چیز های دیگر توجه کنیم .
بنابراین ، خود آگاه ما محدود به 2± 7 قطعه از اطلاعات است ، حال ممکن است این اطلاعات مربوط به دنیای درونی تفکرات ما باشد یا مربوط به دنیای بیرونی . از سوی دیگر ، ناخودآگاه ما فرایند روح بخش جسم ماست ، همه آموخته ها ، تجربه های گذشته و همه آنچه متوجه آن خواهیم شد ، اما در لحظه حال از آن غافل هستیم . ذهن ناخودآگاه بسیار هشیار تر از ذهن خودآگاه است. ایدهء توانایی درک یک دنیای بیکران و پیچیده با ذهن خودآگاهی که تنها میتواند 7 قطعه از اطلاعات را به طور همزمان در خود جای دهد ، کاملاً مضحک است .
مفهوم خود آگاه و ناخودآگاه در مدل یادگیری ما نقش بسزایی دارد. در اِن اِل پی ، یک مسئله زمانی خودآگاه می شود که در آگاهی لحظه حال قرار داشته باشد درست مانند جمله ای که هم اکنون خواندید . همین مسئله زمانی ناخودآگاه می شود که در آگاهی لحظه حال قرار نداشته باشد . صدا های زمینه ای که قادر به شنیدن آنها هستید ،تا پیش از خواندن این جمله ، ناخودآگاه شنیده می شدند . خاطرهء اولین برفی که دیدید ، قطعاٌ یک آگاهی خود آگاهانه نبوده است . برای مثال ، زمانی که به کودکی می آموزید چگونه دوچرخه سواری کند ، بخوبی در می یابید که این مهارت چگونه در شما تبدیل به یک ناخودآگاه شده است . همچنین فرایند تبدیل آخرین وعده غذایی به مو و ناخن تا همیشه یک ناخودآگاه باقی خواهد ماند . ما با فرهنگی زندگی می کنیم که معتقد است ، بخش اعظم فعالیت های ما خودآگاهانه است . این در حالی است که بخش اعظم آنچه انجام می دهیم ، و آنچه به بهترین نحو انجام می دهیم ، به صورت ناخود آگاه است .
دیدگاه سنتی این است که یادگیری یک مهارت به چهار مرحله تقسیم می شود . نخست ، بی مهارتی ناخودآگاه در این مرحله نه تنها نمی دانید چگونه کاری را انجام دهید، بلکه نمی دانید که نمی دانید . برای مثال فرض کنید در کلاس آموزش رانندگی شرکت کرده اید .
بدین سان ، فرایند یادگیری را آغاز کرده و خیلی زود متوجه نقاط ضعف خود می شوید . آموزش های لازم را دریافت و به طور خودآگاه به همه ء قسمت های اتومبیل توجه می کنید اتومبیل را روشن می کنید ، کلاج می گیرید و به خیابان نگاه می کنید . در اینجا لازم است تمام توجه خود را به کار گمارید. هنوز ماهر نشده اید و همچنان در خیابان های خلوت رانندگی می کنید . وقتی دنده عوض کرده ، از این سمت خیابان به آن سمت حرکت نموده و رانندگان دیگر را دچار سکته می کنید ، در واقع ، بی مهارتی خودآگاه را سپری می نمایید . گرچه این مرحله ( به ویژه برای رانندگان دیگر) بسیار ناخوشایند است ، اما در این مرحله است که بیشترین مطلب را می آموزید .
بعد از این مرحله وارد مرحله ء مهارت خودآگاه می شوید ، شما می توانید اتومبیل را برانید اما برای این کار باید شدیدا تمرکز کنید . شما این مهارت را آموخته اید ، اما هنوز به آن تسلط پیدا نکرده اید .
در نهایت ، هدف از این تلاش ها ،دستیابی به مهارت ناخودآگاه است . تمام الگوهایی که با آن همه دقت و کوشش آموخته اید ، در یک واحد رفتاری موفقیت آمیز با یکدیگر آمیخته می شوند . اکنون دیگر می توانید به رادیو گوش فرا دهید ، از منظره های اطراف لذت ببرید و حتی در حالی که مشغول رانندگی هستید ، صحبت کنید ذهن خودآگاه ، نتیجه را تعیین نموده و آن را بر عهدهء ذهن ناخودآگاه قرار می دهد تا هرآنچه را لازم است انجام دهد ؛ بدین طریق ، می توانید توجه خود را به چیز های دیگر معطوف کنید .
اگر کاری را به مدت زیادی انجام دهید می توانید به مرحله چهارم دست یافته و عادت ها را به وجود آورید . در این مرحله ، مهارت به صورت ناخودآگاه می شود . گرچه ، برای یک فعالیت خاص عادت ها چندان اثر بخش نخواهند بود . فیلتر های ما موجب می شوند که بخشی از اطلاعات مهم خود را در مسیر دستیابی به مهارت ناخودآگاه از دست دهیم.
فرض کنید تنیس شما در حد متوسط است و می خواهید آن را بهبود بخشید . مربی ، بازی شما را می بیند و بعضی از موارد مانند حرکات پا ، نحوهء دست گرفتن و حرکت راکت شما را تغییر می دهد . به عبارت دیگر ، آنچه را برای شما یک قطعه رفتار بوده ،مانند ضربه فورهند ،به اجزا تشکیل دهنده آن تقسیم نموده و بعد ، مجدداً سر هم بندی می کند تا شما بتوانید ضربه فورهند بهتری بزنید . در مراحل یادگیری ، به بی مهارتی خودآگاه باز می گردید و پیش از آنکه مجدداً شروع به یادگیری نمایید ، آنچه را می دانستید ، یادگیری زدایی می کنید . با این کار می توانید گزینه های جدید و الگو های کارآمد تری را بسازید .
همین مسئله در یادگیری اِن اِل پی نیز صورت می گیرد همه ما از قبل ، از مهارت های ارتباطی و یادگیری برخوردار بوده ایم . اکنون با کمک اِن اِل پی می توانیم مهارت های خود را اصلاح کرده از گزینه های بیشتری برخوردار شده و در مورد به کارگیری این مهارت ها ، انعطاف پذیر شویم .
چهار مرحله از یادگیری
1.بی مهارتی ناخودآگاه: نه تنها نمیدانید چگونه کاری را انجام دهید بلکه نمیدانید که نمیدانید.
2.بی مهارتی خودآگاه: هنگامی که میخواهید رانندگی یاد بگیرید.
3.مهارت خودآگاه: رانندگی با مهارت بیشتری دارید.
4.مهارت ناخودآگاه: اکنون در حین رانندگی به رادیو گوش میدهید و چایی میخورید.
یادگیری زدایی از مرحله 4به 2 صورت می گیرد.
باز آموزی مجدد شامل بازگشت از مرحله 2 به 4 ، با در اختیار داشتن گزینه های بیشتر است .
تیز حسی در LNPچیست ؟
بخش مهمی از اِن اِل پی ، آموزش تیز حسی است : اینکه توجه خود را به چه چیزی معطوف کنید و چگونه فیلتر های خود را تغییر یا توسعه دهید تا بتوانید متوجه چیز هایی شوید که پیش از این ، متوجه آن ها نبودید . و این آگاهی حسی لحظه حال است . ارتباط برقرار کردن با دیگران بدین معناست که شما متوجه سیگنال های کوچک اما حایز اهمیتی می شوید که این امکان را فراهم می آورند تا دریابید دیگران چگونه در مقابل شما واکنش نشان می دهند . زمانی که مشغول تفکر هستید ، یا به عبارت دقیق تر ، با خودتان ارتباط برقرار کرده اید ، میزان آگاهی شما از تصاویر ، صداها و احساسات درونی تان افزایش می یابد.
شما نیازمند تیز حسی یا حساسیت هستید که در یابید که آیا کاری که انجام می دهید شما را به خواسته تان می رساند یا خیر . اگر کاری که انجام می دهید نتیجه ای در پی نداشته باشد ، کار دیگری انجام دهید ؛ هر کاری . شما باید آنچه را در حال رخ دادن است بشنوید ، ببینید و احساس کنید . همچنین ، باید پاسخ هارا انتخاب کنید .
هدفNLP چیست ؟
هدف اِن اِل پی این است که گزینه های بیشتری را در مورد آنچه باید انجام دهند ، در اختیار افراد قرار دهد . در اختیار داشتن تنها یک شیوه برای انجام فعالیت های مختلف ،هرگز گزینه محسوب نشده و در نتیجه منجر به انتخاب نمی گردد . این شیوه گاهی نتیجه بخش است و گاهی نه ، بنابراین ، همواره موقعیت هایی وجود دارد که نمی توان در مواجه با آن ها موفق عمل کرد . در اختیار داشتن دو گزینه شما را در تنگنا قرار می دهد . در اختیار داشتن یک گزینه نیز بدین معناست که شما می توانید حداقل سه رویکرد را به کار گمارید . در هر تعاملی ، شخصی که از بیشترین گزینه ها برخوردار بوده و در رفتار خود نیز انعطاف پذیر تر است ، می تواند بخوبی اوضاع را کنترل کند .
اگر همواره کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید ، همواره نتیجه ای را بدست می آورید که همیشه بدست می آوردید . اگر کاری که انجام می دهید نتیجه بخش نیست ، کار دیگری انجام دهید .
هرچه تعداد گزینه های در اختیار فرد بیشتر باشد ، احتمال موفقیت او نیز بیشتر می شود .
شیوه بر هم کنش این مهارت را بیشتر شبیه این وضیت است که یک قایق پارویی را کرایه کرده و قصد دارید در اطراف رودخانه به اکتشاف بپردازید . ابتدا مقصد را تعیین می کنید : نخستین نتیجه شما . شروع به پارو زدن نموده و به دقت مسیر را نگاه میکنید : تیز حسی . مسیر را با مقصد مقایسه می کنید . اگر مسیر صحیح نباشد ، آن را تغییر می دهید . این چرخه را تا جایی ادامه می دهید که به مقصد برسید .
سپس مقصد بعدی را تعیین می کنید . می توانید نتیجه را در هر مرحله از چرخه تغییر داده ، از سفرتان لذت برده و مطالب گوناگونی را در طول مسیر بیاموزید . این مسیر احتمالاً زیگزاگ خواهد بود . به ندت پیش می آید که مسیر تا رسیدن به مقصد ، مستقیم و کاملاً مشخص باشد .
منظور از نتایج NLPچیست ؟
هرچه دقیق تر و مطمئن تر بگویید ، چه می خواهید ، و هرچه مغزتان را بهتر برنامه ریزی کنید تا احتمالات را جستجو کرده و متوجه آنها شود ، احتمال دستیابی به خواسته هایتان بیشتر می شود . فرصت ها زمانی به وجود می آیند که آنها را به عنوان فرصت بشناسیم .
برای اینکه بتوانید آن گونه که می خواهید زندگی کنید ، باید بدانید چه چیزی می خواهید . اثر بخش بودن در جهان به معنای دستیابی به نتایج مورد نظر است . از این رو ، اولین گام ، انتخاب کردن است ؛ چرا که در غیر این صورت ، دیگران به جای شما انتخاب می کنند .
چگونه در می یابید چه چیزی می خواهید ؟ شما خود ، خواسته هایتان را به وجود می آورید . قواعد متعددی برای این کار وجود دارد ، بنابراین شانس شما برای دستیابی به موفقیت افزایش می یابد . در زبان اِن اِل پی ، نتیجه ای انتخاب می شود که بخوبی شکل گرفته باشد . همچنین ، نتیجه ای بخوبی شکل می گیرد که معیار های زیر را رعایت کند .
اول ، نتیجه باید خوش بینانه و مثبت بیان شود . همواره ساده تر و آسان تر آن است که به سمت خواسته هایتان پیش بروید نه اینکه از آن ها دور شوید . گرچه، اگر ندانید می خواهید به چه چیزی دست یابید ، نمی توانید به سمت آن حرکت کنید. برای مثال برای لحظه ای به یک کانگورو فکرکنید .
در حال فکر کردن به کانگورو هستید ؟
خوب است .
بعد از خواندن این جمله ، دیگر به کانگورو فکر نکنید . دیگر اجازه ندهید تصویر کانگورو در ذهن شما ایجاد شود . آیا به کانگورو فکر نمی کنید ؟
اکنون به کاری که فردا باید انجام دهید ، فکر کنید ….
برای اینکه از دست این کانگوروی سمج رهایی یابید ، باید به مسئله دیگری که خوش بینانه و مثبت است ، فکر کنید .
این ترفند خصیصه ای را به وجود می آورد که مغز با تبدیل آن به یک امر مثبت ، تنها می تواند یک امر منفی را درک کند . برای اینکه از چیزی اجتناب کنید ، ابتدا باید بدانید آن چیست ، بعد توجه خود را بر آن متمرکز کنید ،شما باید به آن مسئله فکر کنید تا در یابید به چه چیزی نباید فکر کنید ، درست مثل اینکه شیئی را مد نظر قرار می دهید تا به آن برخورد نکیند . هر قدر بیشتر مقاومت کنید ، آن مسئله بیشتر پا فشاری می کند . اینکه ترک سیگار امری دشوار است ، تنها یک دلیل دارد و آن این است که شما همواره مجبورید به سیگار فکر کنید تا بتوانید آن را ترک کنید .
دوم ، باید نقش فعالی داشته باشید ، طوری که نتیجه به طور قابل قبولی تحت کنترل شما قرار گیرد . نتایجی که اساساً بر عملکرد دیگران متکی هستند ، بخوبی شکل نگرفته اند . اگر دیگران به شیوه ای که مورد نظر شماست پاسخ ندهند ، سر درگم می شوید . در نتیجه باید بر چیزی متمرکز شوید که آن پاسخ ها را برانگیزد . برای مثال ، به جای اینکه منتظر بمانید تا یک نفر بیاید و با شما دوست شود ، فکر کنید چه باید بکنید تا خود یا او دوست شوید .
در مورد نتیجه مورد نظرتان به دقت فکر کنید . جه میبینید ، چه می شنوید و چه احساسی دارید . آن را تصورکرده و برای خود شرح دهید ، یا بنویسید این نتیجه مربوط به چه کسی ، چه چیزی ، کجا ، کی و چگونه است . هر چه تصور قوی تری از خواسته هایتان داشته باشید ، مغر بهتر می تواند آن را تکرارکرده و به فرصت های دستیابی به آن ها بپردازد . تحت چه شرایطی می خواهید به خواسته هایتان دست یابید ؟ آیا شرایطی وجود دارد که تحت آن ، دیگر مایل به رسیدن به خواسته هایتان نباشید ؟
چگونه در می یابید که به نتیجه مورد نظرتان دست یافته اید ؟ چه دلیل و مدرک حسی وجود دارد که با استناد بر آن در می یابید که به آنچه می خواستید دست یافته اید یا خیر ؟ وقتی به خواسته هایتان دست می یابید ، چه میبینید ، چه می شنوید ، و چه احساسی دارید ؟ برخی نتیجه ها آنقدر نامحدود هستند که برای رسیدن به آنها ، به چندین سال زمان نیاز است .
همچنین ، می توانید به منظور دستیابی به خواسته هایتان ، یک محدودیت زمانی تعیین کنید .
اندازه نتیجه باید متناسب باشد . نتیجه می تواند بسیار بزرگ باشد که در این صورت ، باید به چندین نتیجه کوچک تر و دست یافتنی تر تقسیم گردد . بر ای مثال ، شاید بخواهید یک تنیس باز خوب شوید که این خود یک نتیجه است . مسلماً این نتیجه ای نیست که بتوان ظرف یک هفته به آن دست یافت ، چرا که این نتیجه از نوع بلند مدت و مبهم است . از این رو ، باید آن را به قسمت های کوچک تر تقسیم کرد . در این مرحله از خود بپرسید : «چه چیزی مرا از دست یافتن به این نتیجه منع می کند ؟»
این سوال مشکلات بدیهی را برجسته می سازد . برای مثال ، ممکن است یک راکت خوب نداشته باشید . یا به مربی حرفه ای نیاز داشته باشید . بعد ، این مشکلات را به نتایج تبدیل کنید ، بدین طریق که از خود بپرسید : «در عوض چه چیزی می خواهم؟»باید یک راکت خوب و یک مربی با تجربه بیابم . هر مشکلی صرفاً یک نتیجه است که در واقع ، وارونه شده است .
پیش از آنکه به اولین گام دست یابید که هم قابل دسترسی و هم از لحاظ اندازه قابل قبول است . مجبور می شوید این فرایند را با یک نتیجه بسیار بزرگ ، چندین مرتبه تکرار کنید . حتی طولانی ترین سفر ها نیز با اولین گام (قرار گرفتن در مسیر صحیح ) آغاز می شوند .
از سوی دیگر ، ممکن است نتیجه بسیار کوچک و کم اهمیت باشد و نتواند شما را بر انگیزد . برای مثال ، مرتب کردن اتاق کار برای من یک امر معمولی و نه چندان هیجان انگیز است . از این رو ، برای اینکه بتوانم این کار را با انرژی بیشتری انجام دهم باید با یک نتیجه بزرگتر ، مهم تر و انگیزه دهنده تر ارتباط بر قرار کنم . بنابراین ، از خود می پرسم ،«اگر به این نتیجه دست یابم ، چه اتفاقی می افتد ؟» اگر بخواهم محیط مناسبی را برای انجام کار های متنوع و بسیار جالب ایجاد کنم ، آنگاه تمیز کردن اتاق گام مهمی محسوب می شود. اکنون با ایجاد این ارتباط می توانم با انرژی بیشتری که از نتیجهء بزرگتر حاصل شده ، از عهدهء این نتیجه کوچکتر برآیم .
آخرین چهارچوب در رابطه با انتخاب نتایج بوم شناسی است . هیچ کس در انزوا به سر نمی برد ، همه ما بخشی از دستگاه های بزرگتر ، خانواده ، محیط کار ، شبکه های دوستان و به طور کلی ، جامعه هستیم . لازم است با در نظر گرفتن این روابط گسترده تر ، پیامد های دستیابی به نتیجه ء مورد نظر را مورد ملاحظه قرار دهید . آیا با پیامد های فرعی ناخوشایندی مواجه می شوید؟ برای دستیابی به نتیجه چه باید کرد و چه نباید کرد ؟
برای مثال ، شاید بخواهید شغل مستقل تری داشته باشید و به جای یک شرکت برای چندین شرکت کار کنید . این شغل ساعات بیشتری از وقت شما را به خود اختصاص می دهد . بنابراین ، مجبور می شوید زمان کمتری را با خانواده خود سپری کنید . قرارداد های بزرگ ، حجم کار شما را تا حدی افزایش می دهد که نمی توانید کارتان را به نحو احسن انجام دهید . مطمئن شوید که نتیجه مورد نظرتان با خود شما به عنوان یک انسان کامل هماهنگ است . نتیجه این است که به هر قیمتی به خواسته هایتان دست یابید.
ارزشمندترین و رضایت بخش ترین پیامد ها از طریق مذاکره ، همکاری و به منظور دستیابی به نتایج مشترکی حاصل می شود که همه از آنها منتفع می شوند . این مورد خود به خود از مسئله بوم شناسی حفاظت می کند .
این نوع مسائل شما را بر آن می دارد تا در نتیجه مورد نظرتان تجدید نظرکرده یا آن را تغییر دهید. لازم به ذکر است که این مسائل بدون اینکه پیامد های فرعی نامطلوبی در پی داشته باشد ، همان مقصود را دنبال می کند . یکی از بهترین نمونه ها در انتخاب یک نتیجهء غیر بوم شناختی ، میداس است . پادشاهی که هر چیزی را تبدیل به طلا می کرد . میداس به آرزوی خود رسید و قدرت تبدیل کردن هر چیزی را به طلا، به محض اراده به لمس آن را به دست آورد اما او فکر این را نکرد که این موهبت، برکت نیست بلکه به زودی تبدیل به یک نفرین تمام عیار می گردد. به زودی قلعه ی سنگی و معمولی او، تبدیل به قصری مجلل و طلایی شد و هر آن چه که می خواست در لحظه ای تبدیل به طلا می شد. میداس با وجود این که قبل از این موهبت، جز ثروتمند ترین پادشاهان به حساب می آمد، اما همیشه حرص طلا را در زندگی خود داشت و تصور میکرد که بزرگترین عامل شادی در زندگی او، طلاست. از بهترین و لذت بخش ترین تفریحات میداس، شمارش سکه های طلای خزانه و تزئین آنان بود و گاه با آن ها اشکال مختلف می ساخت. او حتی گاهی اوقات بدن خود را با طلا می پوشانید و آرزوی داشتن لباسی از جنس طلای خالص را داشت. کم کم موضوع علاقه ی میداس به طلا و اشیائی از آن جنس، از علاقه تبدیل به یک بیماری و وسواس شد و هر چیزی که جنسی از طلا نداشت را اصلا نمی پذیرفت و به حضور خود قبول نمیکرد و حتی اگر آن وسیله ها، اهدایی از طرف پادشاهان و فرمانروایان بود هم به چشم تحقیر به آن ها نگاه میکرد و این خود باعث تغییر رفتار او با دیگرانی می شد که بر خلاف خواسته ی او عمل می کردند.
یک جمع بندی
خوش بینانه و مثبت
به آنچه می خواهید فکر کنید ، نه به آنچه نمی خواهید .
از خود بپرسید : «ترجیح می دهم چه چیزی را داشته باشم ؟»
«واقعاً خواستهء من چیست؟»
نقش خودتان
واقعاً چه کاری می توانید انجام دهید که تحت کنترل خودتان باشد .
از خود بپرسید : «چه کار کنم تا به نتیجهء مورد نظر دست یابم؟»
«چگونه می توانم به این نتیجه دست یابم و آن را حفظ کنم ؟»
وضوح
نتیجه را تا حد امکان روشن و واضح تصور کنید.
از خود بپرسید : «دقیقاً چه کسی ، کجا ، کِی ، چه چیز و چگونه ؟»
نتیجه بزرگتر
⇓
یک گام به جلو پیش روید چه اتفاقی می افتد؟
⇓
نتیجه
⇓
یک گام به عقب باز گردید که به این نتیجه دست یابم ؟
⇓
نتیجه کوچکتر
دلیل و مدرک
به دلایل و مدارک حسی فکر کنید که به شما این امکان را می دهد دریابیدکه آیا به خواسته هایتان دست یافته اید یا خیر .
از خود پرسید : «وقتی به خواسته هایم رسیدم چه می بینم ، چه می شنوم ، و چه احساسی خواهم داشت ؟»
«چگونه در می یابم که به خواسته هایم دست یافته ام؟»
منابع
آیا از منابع و گزینه های کافی برای دستیابی به نتیجه مورد نظر برخوردارید ؟
از خود بپرسید : «برای رسیدن به این نتیجه به چه منابعی نیاز دارم ؟»
اندازه
آیا اندازه نتیجه متناسب است؟
اگر نتیجه بیش از اندازه بزرگ است از خود بپرسید : «چه چیزی مانع از آن
*
می شود که به این نتیجه دست یابم ؟» بعد ، این مشکلات را به نتیجه های کوچکتر تبدیل کنید . این نتیجه ها باید به اندازه ی کافی شفاف و دست یافتنی باشند . اگر نتیجه مورد نظر آنقدر کم اهمیت و معمولی است که نمی تواند انگیزه ای در شما ایجاد کند ، از خود بپرسید : «اگر به این نتیجه دست یابم ، چه اتفاقی می افتد ؟»
آنقدر پیش بروید تا این نتیجه کم اهمیت را به نتیجه بزرگتر و انگیزه دهنده تری ارتباط دهید .
چهارچوب بوم شناسی ECO Frames
زمانی که به نتیجه مورد نظر دست یافتید ، پیامد های آن را در زندگی خود بررسی کرده و به روابط میان آنها پی ببرید.
از خود بپرسید :
«این نتیجه بر چه اشخاص دیگری تاثیر می گذارد؟»
«اگر به این نتیجه دست یابم ، چه اتفاقی می افتد؟»
«اگر بلافاصله به این نتیجه دست یابم ، آیا می توانم آن را حفظ کنم؟»
نسبت به شک و تردید هایی که با گفتن جملاتی مانند «بله ، اما…»به وجود می آیند ، حساس باشید . این شک و تردید ها چه مسائلی را مطرح می کنند ؟
چگونه می توانید نتیجه مورد نظرتان را تغییر و این مسائل را مد نظر قرار دهید ؟
*
تعریف وضعیت موجود،وضعیت دلخواه درNLP
یکی از شیوه های تفکر در مورد ایجاد تغییر در کسب و کار ، رشد شخصی یا آموزش ، مانند سفری است که از وضعیت موجود آغاز شده و به وضعیت دلخواه می رسد . مسئله ، تفاوت بین این دو وضعیت است . با تعیین نتیجه ای که قصد داریم در آینده به آن دست یابیم ، به طریقی که مسئله را در زمان حال به وجود می آوریم و برعکس . هر مسئله ای در زمان حال می تواند تبدیل به یک نتیجه شود .
وضعیت دلخواه ← ← ← ← ← ← ← ← ← ← ← ← وضعیت موجود
رفتار ← ← ← ← ← ← ← ← ← ← ← ← ← ← ← رفتار
تفکرات ← ← ← ← ← ← ← ← ← ← ← ← ← ← تفکرات
احساسات ← ← ← ← ← ← ← ← ← ← ← ← ← احساسات
رفتار ، تفکرات و احساسات شما در وضعیت موجود و وضعیت دلخواه ، متفاوت از یکدیگر خواهد بود . برای حرکت از این وضعیت و رسیدن به وضعیت دیگر ، به منابع نیاز خواهید داشت .
انرژی این سفر از طریق انگیزه های شما تامین می شود . وضعیت دلخواه باید دقیقاً همان چیزی باشد که می خواهیم ، همچنین ، این وضعیت باید به طور شفاف به خواسته هایمان مرتبط شود . از سوی دیگر ، باید به نتیجه متعهد باشیم ؛ شک و تردید ها حاکی از آن است که از مسئله بوم شناسی غافل شده ایم . خلاصه اینکه ، باید بخواهیم این سفر آغاز گردد ، و نیز باید معتقد باشیم که این هدف دست یافتنی و ارزشمند است .
مهارت ها ، تکنیک ها و ذهن مبتکر و چاره جو ، همگی روش هایی است که از آنها برای رسیدن به هدف استفاده می شود . این روش ها در بر دارنده فیزیولوژی ، علم تغذیه ، توانایی و استقامت شماست . مهارت های اِن اِل پی ، منابع قدرتمندی برای غلبه بر موانع ، مقاومت ها و مداخله ها محسوب می شوند .
دیدگاهتان را بنویسید